ای شیخ من که دینم موسیقی و شراب است
در مذهبم که مستی بالاترین صواب است
پا تا سری خرافات آلوده از کثافات
در مغز تو که گویا جاری که فاضلاب است
کشتار بی گناهان دیباچه کتابت
خون و تن یتیمان بر سفره ات کباب است
ای شیخ تو پلیدی در میهنم اسیدی
دینت گلوی ایران پیچیده چون طناب است
از بیخ و بن دروغی کفتار عهد بوقی
هر وعده و وعیدت یکسر همه سراب است
آیین تو به شمشیر آیین من که عشق است
تاریک و روسیاهی من قلبم آفتاب است
با گیسوان عریان در کوچه ها برقصم
در سینه ام دمادم چنگ و نی و رباب است
از عقل در گریزی با علم می ستیزی
ماتحتت هم شنیدم در حوزه ها خراب است
مکار و حیله کاری نفرین روزگاری
گرگی که عکس میشی بر چهره اش نقاب است
لعنت به آن بهشتی باشی که تو در آنجا
بودن بهشت با شیخ از بدترین عذاب است
مهدی یعقوبی