شعری که سبب دوختن دهان فرخی یزدی شد
این مسمط را در دوره زمامداری ضیغم الدوله بر یزد سرود
عید جم شد ای فریدون خو بت ایران پرست
مستبدی خوی ضحاکی است این خو نه ز دست
ایرج ایران سراپا دستگیر و پای بست
به که از راه تمدن ترک بی مهری کنید
در ره مشروطه اقدام منوچهری کنید
این همان ایران که منزلگاه کیکاوس بود
خوابگاه داریوش مامن کورووش بود
جای زال و رستم و گودرز و گیو و طوس بود
نی چنین پامال جور انگلیس و روس بود
این همه از بی حسی ما بود کافسرده ایم
مردگان زنده بلکه زندگان مرده ایم
این وطن رزم آوری مانند قارون دیده است
وقعه ی گرشاسب و جنگ تهمتن دیده است
هوشمندی همچو جاماس و پشوتن دیده است
شوکت گشتاسب و دارایی بهمن دیده است
هرگز اینسان بی کس و بی یار و یاور نبود
هیچ ایامی چو اکنون عاجز و مضطر نبود
رنج های اردشیر بابکان بر باد رفت
زحمت شاهپور ذوالاکتاف حال از یاد رفت
شیوه ی نوشیروانی رسم عدل و داد رفت
آبروی خاک ما بر باد استبداد رفت
حالیا گر بیند ایران را چنین بهرام گور
از خجالت تا قیامت سر برون نآرد ز گور
آخر ای بی شور مردم عرق ایرانی کجاست
شد وطن از دست آیین مسلمانی کجاست
حشمت هرمز چه شد؟ شاپور ساسانی کجاست؟
سنجر سلجوق کو ، منصور سامانی کجاست؟
گنج باد آور کجا شد ؟ زر دست افشار کو
صولت خصم افکن نادر شه افشار کو ؟
ای خوش آن روزی که ایران بود چون خلد برین
وسعت این خاک پاک از روم بودی تا به چین
بوده از حیث نکویی جنت روی زمین
شهریاران را بر این خاک از شرف بودی جبین
لیک فرزندان او قدر ورا نشناختند
جسم پاکش را لگد کوب اجانب ساختند
***
یحیی آرین پور در کتاب از نیما تا روزگار ما چاپ اول .ص503 آورده است :
در نوروز سال1289 که ضیغم الدولۀ قشقایی حاکم یزد بود،فرخی یزدی مُسَمطی ساخته و در آن مسمط خطاب به حکمران چنین گفته بود:
عید جم شد ای فریدون خو،بت ایران پرست
مُستبدی خوی ضحاکیست،این خو، نِه ز دست
و در مجمع حزب دمکرات خوانده شد وخبر به گوش حکمران رسید.فرمان داد لبان گوینده را با نخ وسوزن دوختند!و او را به زندان افکندند.این عمل شرم آور وغیر انسانی بر آزادیخواهان یزد گران آمد و تلگراف هایی به مجلس ودولت مخابره کردند.این بیداد گری نمایندگان مجلس را بر انگیخت و وزیر کشور را مورد انتقاد واستیضاح قرار دادند، ولی وزیر تکذیب کرد و نتیجه ای بر شکایت مردم یزد مترتب نشد وآثار زخم تا آخر عمر بر لب و دهان شاعر باقی ماند.(فرخی یزدی در مسمطی که در زندان ساخته گوید:شرح این قصه شنو از دو لب دوخته ام تا بسوزد دلت از بهر دل سوخته ام.)
فرخی بعد از یکی دو ماه از زندان گریخت و به تهران آمد، و هنگام فرار این بیت را با زغال به دیوار زندان نوشت:
به زندان نگردد اگر عمر طی من وضیغم الدوله و ملک ری