- پ پ پسرم
- بله مادر
- پ پ پ سرم
در حالی که دانه های درشت عرق روی پیشانی اش نشسته بود و دندانهایش از تب و لرز بهم میخورد ، سعی میکرد چیزی بمن بگوید اما بیماری او را از پا در آورده بود و هر چه تلاش و تقلا میکرد نمیتوانست تلکم کند . با سرانگشتان نحیفش به سمت و سوی تاقچه اشاره میکرد . من سرم را چرخاندم اما منظورش را نمی فهمیدم . به چشمهایش زل زدم و دستش را بنرمی در دستم گرفتم