اخیر ویدیویی در یوتیوب از ابوالفضل بهرامپور کارشناس علوم قرآنی پخش شده است که کک در تنبان روشنفکران مذهبی ! انداخته است و در شبکه های مجازی شروع کرده اند به بزک کردن کشتار دگراندیشان در کتاب مقدس.
مگر این آقایی که این آیه را واژه به واژه ترجمه می کند دروغ می گوید یا از خودش این سخنان را در آورده است.
اسلام واقعی و بی شیله پیله همین است که این کارشناس می گوید این آخوندها هم گل سرسبد همین اسلام هستند . نه اسلام زاده این آخوندها.
تعبیر و تفسیرهای صد من یک غاز را که هدفش جز شیره مالیدن بر سر عوام نیست کنار بگذارید و زندگی رسول الله را بخوانید و ببینید که چگونه با مخالفانش بر خورد می کرد و آنها را می کشت.
سپاهیان صدر اسلام هم همین رفتار را با ایرانیان می کردند. کمااینکه داعش ، طالبان ، بوکوحرام ، بن لادن و دهها و صدها گروه تروریست اسلامی هم همین امروز این اعمال را انجام میدهند.
اسلام واقعی و بی شیله پیله همین است که این کارشناس می گوید این آخوندها هم گل سرسبد همین اسلام هستند . نه اسلام زاده این آخوندها.
تعبیر و تفسیرهای صد من یک غاز را که هدفش جز شیره مالیدن بر سر عوام نیست کنار بگذارید و زندگی رسول الله را بخوانید و ببینید که چگونه با مخالفانش بر خورد می کرد و آنها را می کشت.
سپاهیان صدر اسلام هم همین رفتار را با ایرانیان می کردند. کمااینکه داعش ، طالبان ، بوکوحرام ، بن لادن و دهها و صدها گروه تروریست اسلامی هم همین امروز این اعمال را انجام میدهند.
همانا کیفر آنان که با خدا و رسول به جنگ برخیزند و در زمین به فساد کوشند جز این نباشد که آنها را به قتل رسانده، یا به دار کشند و یا دست و پایشان به خلاف یکدیگر بِبُرند و یا به نفی و تبعید از سرزمین (صالحان) دور کنند. این ذلت و خواری عذاب دنیوی آنهاست و اما در آخرت به عذابی بزرگ معذّب خواهند بود.
المائده 33
محل نزول این آیه به نقل از دانشنامه اسلامی
این آیه در مدینه بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نازل گردیده است.
شأن نزول:
«شیخ طوسی» گوید: در سبب نزول آيه اختلاف نموده اند: اول، ابن عباس و ضحاك گويند: درباره قومى نازل شد كه بين آنها و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عهدى بسته شده بود و آنها نقض عهد نمودند و در روى زمين فساد كردند، خداوند رسول خويش را در كيفيت شكنجه آنان كه در آيه مذكور است، مخير فرمود.
دوم، حسن بصرى و عكرمة گويند: درباره مشركين نازل گرديده است.
سوم، قتادة و انس و سعيد بن جبير و سدى گويند: درباره عرينيين و عكانيين نازل شده است. هنگامى كه مرتد شده و در روى زمين فساد كرده بودند، پيامبر دستور دستگيرى آنها را صادر فرمود و نيز دستور داد دستها و پاهاى آنها را قطع كنند و به چشم هاى آنها سيخ و ميل فرو نمايند و در بعضى از اخبار چنين آمده كه آنها را سوزانيدند و برخى گويند: پيامبر اراده نمود كه چشم هاى آنها را به سيخ بكشد اين آيه نازل گرديد و از اراده خويش صرفنظر نمود
كيفرهايى كه در آيه آمده، «حقّ اللّه» است و از جانب حكومت يا مردم قابل عفو و تبديل نيست. «1» ودر تفسير الميزان آمده است كه انتخاب يكى از چهار كيفر، با امام مسلمانان است و اگر اولياى مقتول هم عفو كنند، بايد يكى از كيفرها اجرا شود.
در تفسير برهان از محمد بن يعقوب كلينى بعد از چند واسطه از ابوصالح او از امام صادق عليهالسلام نقل نموده كه درباره قومى از بنىضبة نازل شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله به آنها فرموده بود، نزد من بمانيد كه هر وقت مقتضى گرديد. شما را به سريه روانه كنم. اينان گفتند: ما در مدينه نمى توانيم اقامت كنيم. پيامبر آنها را به جائى فرستاد كه شتران مربوط به صدقات جاى داشتند و فرمود: از شير و بول شتر تغذيه كنند، اينان بعد از چندى مرتكب قتل سه نفر از چوپانان شتران شدند. پيامبر على را براى سركوبى آنها فرستاد و امام على عليهالسلام آنها را اسير كرده، نزد پيامبر آورد. سپس اين آيه نازل گرديد، چنان كه شيخ بزرگوار ما نيز در تهذيب نظير اين حديث را هم ذكر نموده است و صاحب مجمع البيان گويد: بعضى معتقدند كه اين آيه درباره قطاع الطريق يعنى راهزنان نازل شده همچنانى كه اكثر مفسرين را عقيده بر آن است و نيز عمده فقهاء هم به همين عقيده معتقدند.
صاحب كشف الاسرار به نقل از مقاتل و ابن جبير گويد: اين آيه درباره طايفه عرينيان آمده كه با رسول خدا صلی الله علیه و آله بيعت كردند ولى در دل نفاق و كفر داشتند و به پيامبر گفتند: در شهر مدينه نمى توانيم اقامت كنيم زيرا از مرض وباء آن مى ترسيم و نيز آب و هواى آن براى ما سازگار نيست. پيامبر ايشان را به صحرائى كه جايگاه شتران مربوط به صدقات بود، فرستاد و فرمود: از شير و بول شتران مزبور تغذيه كنيد. اينان از موقعيت سوء استفاده كرده چوپانهاى شتران را كشتند و شتران را به غارت بردند و مرتد شدند. خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسيد، دستور فرمود: بر آنها تاختن كنند و دستگيرشان نمايند. پس از دستگيرى دستور داد دست و پاى آنها را قطع كنند و چشمهاى آنها را داغ نمايند و در آفتاب گرم نگهدارند تا بميرند. جبرئيل در آن حال اين آيه را نازل نمود و گفت: كيفر آنها دستورى است كه در اين آيه است و آنها را نبايد مثله نمود. سپس پيامبر از مثله كردن آنها نهى فرمود و شرب بول شتر نيز منسوخ گشت، كلبى گويد: اين آيه در شأن ابوبريدة الاسلمى هلال بن عويمر نازل شده كه با پيامبر عهد بسته بود كه نه او را يارى كند و نه به دشمنان او كمك نمايد و كسى كه به قصد اسلام آوردن باشد راه را بر او نگيرد. بعد از اين عهدنامه قومى از بنىكنانه براى مسلمان شدن نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله مى آمدند. ياران هلال بر آنها شوريدند و آنها را كشتند و خود هلال در اين قتال شركت نداشت سپس اين آية نازل گرديد، طبرى صاحب جامع البيان از يزيد بن ابىحبيب نقل كند كه عبدالملك بن مروان براى انس نامه نوشت و از اين آيه سؤال كرد، انس قضيه عرينيين را براى عبدالملك درباره نزول اين آيه نوشت چنان كه عبدالرزاق نيز در تفسير خود نظير آن را از ابوهريرة روايت نموده است.
محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه
شأن نزول:
«شیخ طوسی» گوید: در سبب نزول آيه اختلاف نموده اند: اول، ابن عباس و ضحاك گويند: درباره قومى نازل شد كه بين آنها و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عهدى بسته شده بود و آنها نقض عهد نمودند و در روى زمين فساد كردند، خداوند رسول خويش را در كيفيت شكنجه آنان كه در آيه مذكور است، مخير فرمود.
دوم، حسن بصرى و عكرمة گويند: درباره مشركين نازل گرديده است.
سوم، قتادة و انس و سعيد بن جبير و سدى گويند: درباره عرينيين و عكانيين نازل شده است. هنگامى كه مرتد شده و در روى زمين فساد كرده بودند، پيامبر دستور دستگيرى آنها را صادر فرمود و نيز دستور داد دستها و پاهاى آنها را قطع كنند و به چشم هاى آنها سيخ و ميل فرو نمايند و در بعضى از اخبار چنين آمده كه آنها را سوزانيدند و برخى گويند: پيامبر اراده نمود كه چشم هاى آنها را به سيخ بكشد اين آيه نازل گرديد و از اراده خويش صرفنظر نمود
كيفرهايى كه در آيه آمده، «حقّ اللّه» است و از جانب حكومت يا مردم قابل عفو و تبديل نيست. «1» ودر تفسير الميزان آمده است كه انتخاب يكى از چهار كيفر، با امام مسلمانان است و اگر اولياى مقتول هم عفو كنند، بايد يكى از كيفرها اجرا شود.
در تفسير برهان از محمد بن يعقوب كلينى بعد از چند واسطه از ابوصالح او از امام صادق عليهالسلام نقل نموده كه درباره قومى از بنىضبة نازل شده كه پيامبر صلی الله علیه و آله به آنها فرموده بود، نزد من بمانيد كه هر وقت مقتضى گرديد. شما را به سريه روانه كنم. اينان گفتند: ما در مدينه نمى توانيم اقامت كنيم. پيامبر آنها را به جائى فرستاد كه شتران مربوط به صدقات جاى داشتند و فرمود: از شير و بول شتر تغذيه كنند، اينان بعد از چندى مرتكب قتل سه نفر از چوپانان شتران شدند. پيامبر على را براى سركوبى آنها فرستاد و امام على عليهالسلام آنها را اسير كرده، نزد پيامبر آورد. سپس اين آيه نازل گرديد، چنان كه شيخ بزرگوار ما نيز در تهذيب نظير اين حديث را هم ذكر نموده است و صاحب مجمع البيان گويد: بعضى معتقدند كه اين آيه درباره قطاع الطريق يعنى راهزنان نازل شده همچنانى كه اكثر مفسرين را عقيده بر آن است و نيز عمده فقهاء هم به همين عقيده معتقدند.
صاحب كشف الاسرار به نقل از مقاتل و ابن جبير گويد: اين آيه درباره طايفه عرينيان آمده كه با رسول خدا صلی الله علیه و آله بيعت كردند ولى در دل نفاق و كفر داشتند و به پيامبر گفتند: در شهر مدينه نمى توانيم اقامت كنيم زيرا از مرض وباء آن مى ترسيم و نيز آب و هواى آن براى ما سازگار نيست. پيامبر ايشان را به صحرائى كه جايگاه شتران مربوط به صدقات بود، فرستاد و فرمود: از شير و بول شتران مزبور تغذيه كنيد. اينان از موقعيت سوء استفاده كرده چوپانهاى شتران را كشتند و شتران را به غارت بردند و مرتد شدند. خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسيد، دستور فرمود: بر آنها تاختن كنند و دستگيرشان نمايند. پس از دستگيرى دستور داد دست و پاى آنها را قطع كنند و چشمهاى آنها را داغ نمايند و در آفتاب گرم نگهدارند تا بميرند. جبرئيل در آن حال اين آيه را نازل نمود و گفت: كيفر آنها دستورى است كه در اين آيه است و آنها را نبايد مثله نمود. سپس پيامبر از مثله كردن آنها نهى فرمود و شرب بول شتر نيز منسوخ گشت، كلبى گويد: اين آيه در شأن ابوبريدة الاسلمى هلال بن عويمر نازل شده كه با پيامبر عهد بسته بود كه نه او را يارى كند و نه به دشمنان او كمك نمايد و كسى كه به قصد اسلام آوردن باشد راه را بر او نگيرد. بعد از اين عهدنامه قومى از بنىكنانه براى مسلمان شدن نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله مى آمدند. ياران هلال بر آنها شوريدند و آنها را كشتند و خود هلال در اين قتال شركت نداشت سپس اين آية نازل گرديد، طبرى صاحب جامع البيان از يزيد بن ابىحبيب نقل كند كه عبدالملك بن مروان براى انس نامه نوشت و از اين آيه سؤال كرد، انس قضيه عرينيين را براى عبدالملك درباره نزول اين آيه نوشت چنان كه عبدالرزاق نيز در تفسير خود نظير آن را از ابوهريرة روايت نموده است.
محمدباقر محقق، نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه
چند نمونه از برخورد رسول الله با مخالفان به نقل از مقاله بهرام رحمانی ترور در صدر اسلام
این مخالفان دست به نقد و مبارزه مسالمت آمیز با پیامبر اسلام زده بودند.
تاریخ طبری، یکی از معتبرترین کتاب های تاریخ اسلام است؛ زیرا با کم ترین فاصله از پیدایش و گسترش اسلام نگاشته شده است.
تاریخ طبری از معتبرترین کتاب های تاریخ اسلام
ماجرای کشتن کعب پسر اشرف به دستور خود محمد: کعب پسر اشرف مردی سخنور و شاعر بود... روزی که خبر پیروزی مسلمانان ( در جنگ بدر ) به مدینه رسید و اسامی کشتگان قریش را شنید... گفت این ها ممکن نیست. زیرا سران قریش از خویشان وی بودند.
او، به مکه رفت و ساکنان آن را دلداری داد؛ و مرثیه ای در باره مردگان و هجویه ای علیه پیامبر و همراهان وی سرود. پس پیامبر باخبر شد که وی درباره ایشان هجویه ساخته است.
روزی که پیامبر در میان همراهان خویش بود و در باره کعب اشرف گفتگو می کردند؛ پیامبر از وی نالید و گفت: «کیست که مرا از دست این مرد آسوده کند»؟
محمد پسر اسلمه گفت: ای رسول خدا من می روم و او را می کشم... پیامبر بسیار از او تشکر کرد! پس از سه روز پیامبر مشاهده کرد او هنوز نرفته است؛ علتش را پرسید... پسر اسلمه گفت: ای پیامبر خدا!... می ترسم نتوانم انجام دهم، زیرا کعب آدم خیلی مهمی ست و در قلعه محکمی زندگی می کند... پیامبر گفت: «تو تلاشت را بکن، اگر موفق شدی آمرزیده خواهی شد، و اگر نتوانستی معذور خواهی بود»!
پس محمد اسلمه کسی به نام سلکان را که برادر شیری کعب اشرف بود، با خود همراه می کند. «... قبل از راهی شدن هنگام نماز مغرب به سوی رسول خدا! رفته و می گویند: ممکن است مجبور شویم از تو و نبوت تو بد بگوییم... رسول این اجازه را داد و آن ها را تا قبرستان بقیع القرق همراهی نمود و گفت: بروید به نام خدا و سریع برگردید.»
ادامه داستان پر از پستی و رذالت است که چگونه محمد اسلمه ، سلکان را که برادر شیری کعب بود، وادار به همکاری و خیانت می کند. و کعب را با استفاده از اعتمادی که به برادر خود داشت از خانه بیرون می کشند و هر چه همسر او می گوید نرو؛ اما کعب می گوید: سلکان برادر من است و به او اعتماد دارم.
سپس او را به میان نخلستان می کشند و محمد اسلمه با خنجر زیر ناف او را پاره می کند و او را می کشند. «در بازگشت هنگام سپیده دم وارد مدینه شدند و پیامبر را در حال عبادت یافتند! گزارش کار را به ایشان گفتند و پیامبر بسیار قدردانی کرد و شکر الله را به جا آورد.»
در بررسی تاریخ صدر اسلام، این نکته بسیار مهم و اساسی است که چرا سردمداران صدر اسلام از پیامبر گرفته تا خلفای ثلاثه و علی نیز قربانی ترور شدند؟!
امروزه گروه های تروریستی مذهبی، با استناد به این موارد و موارد مشابه مندرج در کتب تاریخی مذهبی، رساله ها و فتواهای روحانیون، ترور و دیگر جنایات خود را از نظر «شرعی» توجیه می کنند.
1- در کتاب «زندگانی محمـد پيامبر اسلام»، ترجمه سيرت النبويـه (تاریخ ابن هشام)، تاليف ابن هشام، به ترجمه: سيدهاشم رسولی، جلد دوم از انتشارات کتاب فروشی اسلاميه، در رابطه با قتل کعب بن اشرف يهودی در صفحات 79 تا 82، آمده است:
کعب بن اشرف يکی از بزرگـان يهـود بنی النضير کـه پدرش مردی از قبيله طی و مـادرش از يهـود بنی النضير بود. هنگامی که خبر شکست قريـش و کشته شدن بزرگان آن ها به مـدينه رسيد؛ به حدی متاثر شد که گفت: اگر اين خبر راست باشد؛ مرگ برای ما بهتر از زندگی است. در ميان قريش رفته برکشتگان بـدر گـريست و با سرودن اشعاری در مصيـبت آنان مردم را بر عليه رسول خدا تحريک کرد.
پس از اين که به مدينه بازگشت؛ درصدد آزار مسلمين برآمده؛ اشعاری عاشقانه سرود و در آن ها نام زنان مسلمان را می برد و با آن ها اظهار معاشقه و تغزل می کرد. اين جريان بر رسول خدا خيلی گران و ناگوار آمد؛ از اين رو، فرمود: آيا کسی هست کـه مـرا از شر کعب بن اشرف آسوده کنـد؟
محمدبن مسلمه؛ يـکی ازافـرادبنی عبـدالاشهل؛ گفـت: مـن عهده دار اين کار می شوم و او را می کشم. رسول خدا بـه او رخصت انجـام اين کار راداد.
محمدبن مسلمه عرض کرد: يا رسول الله ما برای انجام اين کـار ناچاريم سخنانی برخلاف عقيده خـود بر زبان جاری کنيم. فـرمود: «باکی نيست هرچـه خواهيد بگوئيد که برای شما جايز است.»
محمدبن مسلمه از نزد رسول خدا بـرخاست و با چهار نفر ديگر از مسلمانان به نام های: ابونائلـه (سلکان بن سلامه) که برادر رضـاعی کعب بن اشرف بـود و حارث بن اوس و عبـادبن بشرو ابوعبس بن جبر هم دست شده نقشه قتل او را بيـن خـود طـرح کردند. و چـون شب شد همگی اسلحه خود را برداشته به نـزد رسول خـدا (ص) رفتند. آن حضـرت ايشان را تا قبرستان بقيع بدرقه کرد. سپس بدان ها فرمود: برويد به نام خدا؛ آن گاه دست به دعا برداشته؛ گفت: بار خدايا اينان را مدد فـرما. سپس رسول خدا از آن جا به خانه خويش بازگشت و آن پنج نفر نيز به دنبال ماموريت خود بـه راه افتادند؛ تـا به درب خانه کعب بن اشرف رسيدند. ابونائله پيش رفته و در خانه را بکوفت؛ کعب بن اشرف کـه اتفاقا تازه عروسی کرده بـود؛ از ميان رختخواب برخاست. همسرش دامن او را گرفته گفت: تو مردی جنگجو هستی و دشمن زيادی داری، بيـرون رفتن تو در اين حال دور از احتياط است. کعب گفت: ايـن ابونائله است و ترسی از او بر من نيست. او کسی است که اگـر مرا در خـواب ببيند؛ روی محبت و علاقه ای که به من دارد؛ حاضر نيست بيدارم کند. زن گفـت: بـه خدا صدای او مرا به وحشت انداخت و بوی شر از او استشمام می شود کعب پـاسخ داد: جوانمرد کسی است که اگر برای زدن نيزه هم او را بخوانند؛ اجابت کند. ايـن سخن را گفته و از قلعه به زير آمد و نـزد آن پنج نفر آمده؛ ساعتی در آن دل شب پيش آن ها نشست و با آن ها گفتگو کرد.
ابونائله گفت: خوب است از اين جا به شعب العجوز برويم و بقيه گفتگو را در آن جا انجام دهيم. کعب پذيرفت و با آن ها به راه افتاد. قدری که راه آمدند؛ ابونائله دست بـه سر او گذارده؛ بو کرد و گفت: عجب عطری! من که تاکنون عطری باين خوشبوئی استشمام نکرده ام. بار دوم اين عمل را تکرار کرد؛ و بار سوم سر او را در دست گرفت و به رفقای خود گفت: اين دشمن خدا را بکشيد. رفقای ابونائله شمشيرها را فـرود آوردند؛ ولی کاری از پيش نبرد. ابونائله گويد: يادم افتاد که در ميان شمشير من کارد تيز و نازکی است. فورا آن را بيرون آورده و در شکمش فرو بردم و تا پائين شکافتم. کعب چنان فريادی زد کـه تمام قلعه های اطراف بيدار شدند و آتش افروختند و دانستند که در آن جا اتفاقی افتاده و با همان ضربت کعب از پا درآمد.
2- قتل ابـن سيبه يهـودی و سایر یهودیان (صفحات 83 و 84):
به دنبال قتل کعب بن اشرف؛ رسول خدا دستور داد به هر يک از يهود که دسـترسی پيـدا کرديد او را بکشيـد. محيصه بن مسعود؛ در پی اين دستور رسول خدا (ص)؛ ابـن سيـبه يهـودی را که مرد تاجرپيشه و لباس فروش بود؛ بکشت. محيصه بـرادری داشت به نام حويصه؛ بـا اين که بزرگ تر از محيصه بود؛ ولی هنـوز مسلمان نشده بود. همين که ديد محيصه به آن مرد يهودی شمشير می زند و می خواهد او را بکشد؛ با ناراحتی گفت: ای دشمن خدا آيا او را می کشی؟ با اين که حق نان و نمک به گردن تو دارد و چربی های شکم تـو از مال اوست!!.
محيصه گفت: کسی مرا مامور کشتن او کرده که به خدا اگر دستـور کشتن تـو را هـم می داد؛ با اين که برادرم هستی بلادرنگ گردنت را می زدم!! حويصه با کمال تعجب پرسيد: راستی تو را به خدا اگـر محمد به تو دستور دهد مرا بکشی؛ تو خواهی کشت؟ محيصه گفت: آری به خدا اگر دستور قتل تو را به من بدهد فورا گردنت را می زنم!
حويصه گفت: بـه خدا سوگند آئينی که تو را به اين اندازه مطيع خود کند؛ آئين عجيبی است و همين جريان موجب شد که حويصه نيز مسلمان شود.
3- کشتن سلام بن تحقيق (صفحات 184تا 186):
کشته شدن کعب بن اشرف؛ يکی از دشمنان سرسخت اسلام که به دست اوسيان انجـام شد... و خزرجيان مترصد بودند تا فرصتی به دست آورند و يکی از دشمنان ديگر اسلام و مسلمين را که با مسلمانان و ساير جهات مانند کعب بن اشرف باشد از پای درآورند؛ تا در کسب شرف و فضيلت خود را به قبيله اوس برسانند و در مسابقه خدمت به اسلام از رقبای خود عقب نمانند.
قبيله خزرج به دنبال اين فکر به ياد سلام بن ابی تحقيق و عداوت های ديرينه و تحريکات او برضد پيشوای اسلام و مسلمين افتادند و... درصدد برآمدند تا به وسيله ای او را به قتل رسانند، و به همين منظور به نزد رسول خدا آمده از او اجازه گرفتند و درصدد تهيه مقدمات کار برآمدند... پنـج نفر اشخاص زبده و ورزيده داوطلب شدند تا اين کار را انجام دهند. هنگامی که خواستند به سوی خيبر حرکت کنند؛ رسول خدا؛ عبدالله بن عتيک را بر آنان امير ساخت. بدين ترتيب ايـن پنج نفر به سوی خيبربه راه افتادند و شبانه خود را به هر وسيله بود به در خانه سلام بن ابی التحقيق رساندند و در را زدنـد. همسرش پشت در آمده در را باز کرد و پرسـيد: کيستيد؟ گفتند: چندتن عرب هستيم که برای خريد خواربار به اين جا آمده ايم. گفت: داخل شويد. و چون داخل خانه شدند به اطاق سلام بن ابی التحقيق رفتنـد. در را از پشت بستند که همسرش داخل نشود. سپس به سراغ او کـه روی بستر خود افتاده بود؛ رفتند و هر کدام ضربتی براو زدند و آخرين کسی که ضربت خود را فرود آورد؛ عبدالله بن انيس بود که شکمش را دريـد و پس از اين که فراغت حاصل کردنـد؛ فرار کردند.
4- آتش زدن محل تجمع منافقان و يهودی ها (صفحـات 322 و 323):
به رسول خدا اطلاع دادند که گروهی از منافقين در خانه سويلم يهودی که در جائی به نام جاسوم قـرار داشت اجتماع کرده و نقشه طـرح می کنند؛ تا به دينوسيله مردم را از آمدن با شما باز دارند.
اين خبر که بـه سمع رسول خدا رسيد. طلحه بن عبيدالله را با چنـد تن مامور کرد تا بدان جا بروند و خانه مزبور را آتش بزنند.
ضحاک بن خليفه از کسانی بود که در آن اجتماع شرکت کرده بود و چون شعله آتش بلند شد؛ مانند ديگر منافقين از پشت بام خانه فرار کرد و خود را از بالا به زمين انداخت؛ به طوری که پـايش شکست.
5- کشتن خالدبن سفيان هذلی (صفحـات 395 و 396):
عبدالله بن انيس گويد: رسول خدا مـرا خـواست و به من فرمود: شنيده ام پسر سفيان بن نبيح در نخله يا در عرنه؛ لشگر تهيه می کند تا به جنگ من آيد؛ تو بدان جا می روی و او را به قتل می رسانی. عرض کردم يا رسول الله خصوصيات و شکل و قيافه او را برای من توصيف کن تا من او را بشناسم. فرمود: او چنان است که وقتی او را ببينی تو را به ياد شيطان می اندازد و نشانه او چنان است که هميشه لرزه ای در بدنش احساس خواهی کرد.
عبدالله گـويـد: من شمشير خود را به گردن آويخته و به دنبال ماموريت؛ به دنبال خالدبن سفيان رفتم و چون به مکان او رسيده و چشمم به او افتاد نشانه هائی که رسول خدا فرموده بود؛ در او مشاهده کردم و هنگامی به او رسيدم که چند زن را بر هودج سوار کرده بود و دنبال جائی می گشت کـه آن ها را در آن جا فرود آورد.
هنگام عصری بود که من او را ديدم و چون ترسيدم ميان من و او جنگی درگير شود که مانع خواندن نماز عصرم شود؛ از اين رو هم چنان کـه به او نزديک می شدم نماز عصرم را در راه خواندم و برای رکوع و سجود نيز با سر اشـاره می کردم؛ تـا چـون به او رسيدم؛ پرسيد: کيستی؟ گفتم: مردی از اعراب هستم که چون شنيده ام برای جنگ با اين مرد لشگر تهيه می کنی؛ بدين جهت به نزد تو آمده ام. گفت: آری من در تهيه اين کار هستم. پس من شروع کردم به همراه او رفتن؛ تا چون کاملا خود را آماده کشتن او کردم؛ ناگهان بر او حمله کرده و او را به قتل رساندم و در حالی که زنان مـزبور خود را روی جنازه او انداخته بودند؛ به سوی مدينه فرار کردم.
رسول خدا که چشمش به من افتاد؛ فرمود: پيروز شد! من پيش رفته گفتم: يا رسول الله او را کشتم. فرمود: راست گفتی. سپس برخاست و مرا به خانه خويش برد و عصـائی به من داده؛ فرمود: اين عصا را نزد خود نگهدار... ايـن عصـا نشانه ميان من و تو در روز قيامت است. همانا کم ترين مردم در آن روز کسانی هستند که برعصا تکيه زده اند.
6- کشتن رفاعه بن قيس جشمی (صفحـات 405 و 406):
ابن ابی حدرد گويد: مردی از بنی جشم به نام رفاعه بن قيس يـا قيس بن رفاعه که در ميان قبيله بنی جشم دارای اسم و رسمی بود بـا گروه زيادی از بنی جشم به سرزمين غابه درآمد و در فکر بود تـا قبيله قيس را برای جنگ با رسول خدا در آن جا گرد آورد.
اين خبر که به گوش رسول خدا رسيد؛ مرا با دو نفر ديگر از مسلمانان مامور کرد که به دان جا برويم و اوضاع و احـوال آن مرد اطلاعاتی به دست آوريم. بدين ترتيب ما از مدينه خارج شديم و اسلحه خود را که تير و شمشير بود؛ بـرداشته به راه افتاديم. نزديکی های غروب بود که به دان جا رسيديم. من در آن نزديکی در جائی کمين کرده و به آن دو نفر هم گفتم: در جائی کمين کنيد و هرگاه صدای تکبير مرا شنيديد و ديديد که من حمله کردم؛ شما هم تکبيرگويان حمله کنيد.
ما هم چنن در کمين گاه خود مانديم تا پاسی از شب گذشت و قبيله بنی جشم چـوپانی داشتند که حيوانات آن ها را می چرانيد. اتفاقا در آن شب چوپان آن ها تا آن موقع از صحرا برنگشته بود و آن ها نگران حال او شده بودند؛ ناگاه ديدم رفاعه بن قيس از جا برخاسته و شمشير خود را به گردن آويخت و به آن ها گفت: من به دنبال چوپان می روم تا ببينم چه به سرش آمده... رفاعه پس از اين گفتگو برخاست و روان شد؛ تا چون مقابل من رسيد من خود را آماده کرده و تيری به کمان گذاردم و قلبش را هدف قرار دادم و چون تير به قلب او خورد بدون اين که سخنی بگويد نقش برزمين شد و من به سوی او دويده سرش را جدا کردم و بانگ تکبير را بلند کرده بـه قبيله او حمله کردم. آن دو رفيق من هم تکبيرگويان از سوی ديگر حمله کردند که ناگاه افراد قبيله مزبور فرياد زنان رو به فـرار گذاردند و آن چه توانستند از زن و فرزند و بارهای سبک وزن به همراه خود بردند و مابقی اموال ايشان کـه تعداد زيادی شتر و گوسفند بود نصيب ما شد و ما آن ها را برداشته با سر رفاعه بن قيس به نزد رسول خدا آورديم.
پيغمبر اکرم سيزده شتر از آن شتران برای کمک در مهريه زنی که گرفته بودم؛ به من داد و من با پول آن ها توانستم همسرم را به خانه آورم.
7- کشتن ابوعفک (صفحه 411):
ابوغفک يکی از افراد قبيله بنی عمرو بن عوف؛ تيره ای از بنی عبيده بود که چون رسول خدا (ص) حارث بن صامت را کشت؛ نفاق درونی خـود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمت رسول خدا (ص) سرود.
رسول خدا (ص) کـه آن اشعار را شنيد؛ فرمود: کيست که شر اين خبيث را از من دور کند؟ سالم بن عمير؛ يکی از افراد همان قبيله بنی عمربن عوف به دنبال اين کار رفت و ابوعفک را به قتل رسانيد.
8- قتل يک زن شاعره (صفحات411 و 412):
مردی از بنی خطمه او را بـه زنی گرفته بود و چون جريان قتل ابوعفک را شنيد؛ منافق شد و درباره عيب جوئی مسلمانان و ديانت مقدس اسلام اشعاری گفت: رسول خدا (ص) که آن اشعار را شنيد؛ فرمود: آيا کسی نيست که انتقام مرا از دختر مروان بگيرد؟ مردی از بنی خطمه که نامش عميربن عدی بـود و در محضر رسول خدا (ص) نشسته بود؛ اين سخن را از رسول خدا شنيد. و چون شب فرا رسيد به خانه آن زن رفت و او را به قتل رساند. و چون صبح شد به نزد آن حضرت آمده؛ عرضه داشت: يا رسول الله من آن را کشتم. حضرت فرمود: ای عمير؛ خدا و رسولش را ياری کردی؟!
تاریخ طبری از معتبرترین کتاب های تاریخ اسلام
ماجرای کشتن کعب پسر اشرف به دستور خود محمد: کعب پسر اشرف مردی سخنور و شاعر بود... روزی که خبر پیروزی مسلمانان ( در جنگ بدر ) به مدینه رسید و اسامی کشتگان قریش را شنید... گفت این ها ممکن نیست. زیرا سران قریش از خویشان وی بودند.
او، به مکه رفت و ساکنان آن را دلداری داد؛ و مرثیه ای در باره مردگان و هجویه ای علیه پیامبر و همراهان وی سرود. پس پیامبر باخبر شد که وی درباره ایشان هجویه ساخته است.
روزی که پیامبر در میان همراهان خویش بود و در باره کعب اشرف گفتگو می کردند؛ پیامبر از وی نالید و گفت: «کیست که مرا از دست این مرد آسوده کند»؟
محمد پسر اسلمه گفت: ای رسول خدا من می روم و او را می کشم... پیامبر بسیار از او تشکر کرد! پس از سه روز پیامبر مشاهده کرد او هنوز نرفته است؛ علتش را پرسید... پسر اسلمه گفت: ای پیامبر خدا!... می ترسم نتوانم انجام دهم، زیرا کعب آدم خیلی مهمی ست و در قلعه محکمی زندگی می کند... پیامبر گفت: «تو تلاشت را بکن، اگر موفق شدی آمرزیده خواهی شد، و اگر نتوانستی معذور خواهی بود»!
پس محمد اسلمه کسی به نام سلکان را که برادر شیری کعب اشرف بود، با خود همراه می کند. «... قبل از راهی شدن هنگام نماز مغرب به سوی رسول خدا! رفته و می گویند: ممکن است مجبور شویم از تو و نبوت تو بد بگوییم... رسول این اجازه را داد و آن ها را تا قبرستان بقیع القرق همراهی نمود و گفت: بروید به نام خدا و سریع برگردید.»
ادامه داستان پر از پستی و رذالت است که چگونه محمد اسلمه ، سلکان را که برادر شیری کعب بود، وادار به همکاری و خیانت می کند. و کعب را با استفاده از اعتمادی که به برادر خود داشت از خانه بیرون می کشند و هر چه همسر او می گوید نرو؛ اما کعب می گوید: سلکان برادر من است و به او اعتماد دارم.
سپس او را به میان نخلستان می کشند و محمد اسلمه با خنجر زیر ناف او را پاره می کند و او را می کشند. «در بازگشت هنگام سپیده دم وارد مدینه شدند و پیامبر را در حال عبادت یافتند! گزارش کار را به ایشان گفتند و پیامبر بسیار قدردانی کرد و شکر الله را به جا آورد.»
در بررسی تاریخ صدر اسلام، این نکته بسیار مهم و اساسی است که چرا سردمداران صدر اسلام از پیامبر گرفته تا خلفای ثلاثه و علی نیز قربانی ترور شدند؟!
امروزه گروه های تروریستی مذهبی، با استناد به این موارد و موارد مشابه مندرج در کتب تاریخی مذهبی، رساله ها و فتواهای روحانیون، ترور و دیگر جنایات خود را از نظر «شرعی» توجیه می کنند.
1- در کتاب «زندگانی محمـد پيامبر اسلام»، ترجمه سيرت النبويـه (تاریخ ابن هشام)، تاليف ابن هشام، به ترجمه: سيدهاشم رسولی، جلد دوم از انتشارات کتاب فروشی اسلاميه، در رابطه با قتل کعب بن اشرف يهودی در صفحات 79 تا 82، آمده است:
کعب بن اشرف يکی از بزرگـان يهـود بنی النضير کـه پدرش مردی از قبيله طی و مـادرش از يهـود بنی النضير بود. هنگامی که خبر شکست قريـش و کشته شدن بزرگان آن ها به مـدينه رسيد؛ به حدی متاثر شد که گفت: اگر اين خبر راست باشد؛ مرگ برای ما بهتر از زندگی است. در ميان قريش رفته برکشتگان بـدر گـريست و با سرودن اشعاری در مصيـبت آنان مردم را بر عليه رسول خدا تحريک کرد.
پس از اين که به مدينه بازگشت؛ درصدد آزار مسلمين برآمده؛ اشعاری عاشقانه سرود و در آن ها نام زنان مسلمان را می برد و با آن ها اظهار معاشقه و تغزل می کرد. اين جريان بر رسول خدا خيلی گران و ناگوار آمد؛ از اين رو، فرمود: آيا کسی هست کـه مـرا از شر کعب بن اشرف آسوده کنـد؟
محمدبن مسلمه؛ يـکی ازافـرادبنی عبـدالاشهل؛ گفـت: مـن عهده دار اين کار می شوم و او را می کشم. رسول خدا بـه او رخصت انجـام اين کار راداد.
محمدبن مسلمه عرض کرد: يا رسول الله ما برای انجام اين کـار ناچاريم سخنانی برخلاف عقيده خـود بر زبان جاری کنيم. فـرمود: «باکی نيست هرچـه خواهيد بگوئيد که برای شما جايز است.»
محمدبن مسلمه از نزد رسول خدا بـرخاست و با چهار نفر ديگر از مسلمانان به نام های: ابونائلـه (سلکان بن سلامه) که برادر رضـاعی کعب بن اشرف بـود و حارث بن اوس و عبـادبن بشرو ابوعبس بن جبر هم دست شده نقشه قتل او را بيـن خـود طـرح کردند. و چـون شب شد همگی اسلحه خود را برداشته به نـزد رسول خـدا (ص) رفتند. آن حضـرت ايشان را تا قبرستان بقيع بدرقه کرد. سپس بدان ها فرمود: برويد به نام خدا؛ آن گاه دست به دعا برداشته؛ گفت: بار خدايا اينان را مدد فـرما. سپس رسول خدا از آن جا به خانه خويش بازگشت و آن پنج نفر نيز به دنبال ماموريت خود بـه راه افتادند؛ تـا به درب خانه کعب بن اشرف رسيدند. ابونائله پيش رفته و در خانه را بکوفت؛ کعب بن اشرف کـه اتفاقا تازه عروسی کرده بـود؛ از ميان رختخواب برخاست. همسرش دامن او را گرفته گفت: تو مردی جنگجو هستی و دشمن زيادی داری، بيـرون رفتن تو در اين حال دور از احتياط است. کعب گفت: ايـن ابونائله است و ترسی از او بر من نيست. او کسی است که اگـر مرا در خـواب ببيند؛ روی محبت و علاقه ای که به من دارد؛ حاضر نيست بيدارم کند. زن گفـت: بـه خدا صدای او مرا به وحشت انداخت و بوی شر از او استشمام می شود کعب پـاسخ داد: جوانمرد کسی است که اگر برای زدن نيزه هم او را بخوانند؛ اجابت کند. ايـن سخن را گفته و از قلعه به زير آمد و نـزد آن پنج نفر آمده؛ ساعتی در آن دل شب پيش آن ها نشست و با آن ها گفتگو کرد.
ابونائله گفت: خوب است از اين جا به شعب العجوز برويم و بقيه گفتگو را در آن جا انجام دهيم. کعب پذيرفت و با آن ها به راه افتاد. قدری که راه آمدند؛ ابونائله دست بـه سر او گذارده؛ بو کرد و گفت: عجب عطری! من که تاکنون عطری باين خوشبوئی استشمام نکرده ام. بار دوم اين عمل را تکرار کرد؛ و بار سوم سر او را در دست گرفت و به رفقای خود گفت: اين دشمن خدا را بکشيد. رفقای ابونائله شمشيرها را فـرود آوردند؛ ولی کاری از پيش نبرد. ابونائله گويد: يادم افتاد که در ميان شمشير من کارد تيز و نازکی است. فورا آن را بيرون آورده و در شکمش فرو بردم و تا پائين شکافتم. کعب چنان فريادی زد کـه تمام قلعه های اطراف بيدار شدند و آتش افروختند و دانستند که در آن جا اتفاقی افتاده و با همان ضربت کعب از پا درآمد.
2- قتل ابـن سيبه يهـودی و سایر یهودیان (صفحات 83 و 84):
به دنبال قتل کعب بن اشرف؛ رسول خدا دستور داد به هر يک از يهود که دسـترسی پيـدا کرديد او را بکشيـد. محيصه بن مسعود؛ در پی اين دستور رسول خدا (ص)؛ ابـن سيـبه يهـودی را که مرد تاجرپيشه و لباس فروش بود؛ بکشت. محيصه بـرادری داشت به نام حويصه؛ بـا اين که بزرگ تر از محيصه بود؛ ولی هنـوز مسلمان نشده بود. همين که ديد محيصه به آن مرد يهودی شمشير می زند و می خواهد او را بکشد؛ با ناراحتی گفت: ای دشمن خدا آيا او را می کشی؟ با اين که حق نان و نمک به گردن تو دارد و چربی های شکم تـو از مال اوست!!.
محيصه گفت: کسی مرا مامور کشتن او کرده که به خدا اگر دستـور کشتن تـو را هـم می داد؛ با اين که برادرم هستی بلادرنگ گردنت را می زدم!! حويصه با کمال تعجب پرسيد: راستی تو را به خدا اگـر محمد به تو دستور دهد مرا بکشی؛ تو خواهی کشت؟ محيصه گفت: آری به خدا اگر دستور قتل تو را به من بدهد فورا گردنت را می زنم!
حويصه گفت: بـه خدا سوگند آئينی که تو را به اين اندازه مطيع خود کند؛ آئين عجيبی است و همين جريان موجب شد که حويصه نيز مسلمان شود.
3- کشتن سلام بن تحقيق (صفحات 184تا 186):
کشته شدن کعب بن اشرف؛ يکی از دشمنان سرسخت اسلام که به دست اوسيان انجـام شد... و خزرجيان مترصد بودند تا فرصتی به دست آورند و يکی از دشمنان ديگر اسلام و مسلمين را که با مسلمانان و ساير جهات مانند کعب بن اشرف باشد از پای درآورند؛ تا در کسب شرف و فضيلت خود را به قبيله اوس برسانند و در مسابقه خدمت به اسلام از رقبای خود عقب نمانند.
قبيله خزرج به دنبال اين فکر به ياد سلام بن ابی تحقيق و عداوت های ديرينه و تحريکات او برضد پيشوای اسلام و مسلمين افتادند و... درصدد برآمدند تا به وسيله ای او را به قتل رسانند، و به همين منظور به نزد رسول خدا آمده از او اجازه گرفتند و درصدد تهيه مقدمات کار برآمدند... پنـج نفر اشخاص زبده و ورزيده داوطلب شدند تا اين کار را انجام دهند. هنگامی که خواستند به سوی خيبر حرکت کنند؛ رسول خدا؛ عبدالله بن عتيک را بر آنان امير ساخت. بدين ترتيب ايـن پنج نفر به سوی خيبربه راه افتادند و شبانه خود را به هر وسيله بود به در خانه سلام بن ابی التحقيق رساندند و در را زدنـد. همسرش پشت در آمده در را باز کرد و پرسـيد: کيستيد؟ گفتند: چندتن عرب هستيم که برای خريد خواربار به اين جا آمده ايم. گفت: داخل شويد. و چون داخل خانه شدند به اطاق سلام بن ابی التحقيق رفتنـد. در را از پشت بستند که همسرش داخل نشود. سپس به سراغ او کـه روی بستر خود افتاده بود؛ رفتند و هر کدام ضربتی براو زدند و آخرين کسی که ضربت خود را فرود آورد؛ عبدالله بن انيس بود که شکمش را دريـد و پس از اين که فراغت حاصل کردنـد؛ فرار کردند.
4- آتش زدن محل تجمع منافقان و يهودی ها (صفحـات 322 و 323):
به رسول خدا اطلاع دادند که گروهی از منافقين در خانه سويلم يهودی که در جائی به نام جاسوم قـرار داشت اجتماع کرده و نقشه طـرح می کنند؛ تا به دينوسيله مردم را از آمدن با شما باز دارند.
اين خبر که بـه سمع رسول خدا رسيد. طلحه بن عبيدالله را با چنـد تن مامور کرد تا بدان جا بروند و خانه مزبور را آتش بزنند.
ضحاک بن خليفه از کسانی بود که در آن اجتماع شرکت کرده بود و چون شعله آتش بلند شد؛ مانند ديگر منافقين از پشت بام خانه فرار کرد و خود را از بالا به زمين انداخت؛ به طوری که پـايش شکست.
5- کشتن خالدبن سفيان هذلی (صفحـات 395 و 396):
عبدالله بن انيس گويد: رسول خدا مـرا خـواست و به من فرمود: شنيده ام پسر سفيان بن نبيح در نخله يا در عرنه؛ لشگر تهيه می کند تا به جنگ من آيد؛ تو بدان جا می روی و او را به قتل می رسانی. عرض کردم يا رسول الله خصوصيات و شکل و قيافه او را برای من توصيف کن تا من او را بشناسم. فرمود: او چنان است که وقتی او را ببينی تو را به ياد شيطان می اندازد و نشانه او چنان است که هميشه لرزه ای در بدنش احساس خواهی کرد.
عبدالله گـويـد: من شمشير خود را به گردن آويخته و به دنبال ماموريت؛ به دنبال خالدبن سفيان رفتم و چون به مکان او رسيده و چشمم به او افتاد نشانه هائی که رسول خدا فرموده بود؛ در او مشاهده کردم و هنگامی به او رسيدم که چند زن را بر هودج سوار کرده بود و دنبال جائی می گشت کـه آن ها را در آن جا فرود آورد.
هنگام عصری بود که من او را ديدم و چون ترسيدم ميان من و او جنگی درگير شود که مانع خواندن نماز عصرم شود؛ از اين رو هم چنان کـه به او نزديک می شدم نماز عصرم را در راه خواندم و برای رکوع و سجود نيز با سر اشـاره می کردم؛ تـا چـون به او رسيدم؛ پرسيد: کيستی؟ گفتم: مردی از اعراب هستم که چون شنيده ام برای جنگ با اين مرد لشگر تهيه می کنی؛ بدين جهت به نزد تو آمده ام. گفت: آری من در تهيه اين کار هستم. پس من شروع کردم به همراه او رفتن؛ تا چون کاملا خود را آماده کشتن او کردم؛ ناگهان بر او حمله کرده و او را به قتل رساندم و در حالی که زنان مـزبور خود را روی جنازه او انداخته بودند؛ به سوی مدينه فرار کردم.
رسول خدا که چشمش به من افتاد؛ فرمود: پيروز شد! من پيش رفته گفتم: يا رسول الله او را کشتم. فرمود: راست گفتی. سپس برخاست و مرا به خانه خويش برد و عصـائی به من داده؛ فرمود: اين عصا را نزد خود نگهدار... ايـن عصـا نشانه ميان من و تو در روز قيامت است. همانا کم ترين مردم در آن روز کسانی هستند که برعصا تکيه زده اند.
6- کشتن رفاعه بن قيس جشمی (صفحـات 405 و 406):
ابن ابی حدرد گويد: مردی از بنی جشم به نام رفاعه بن قيس يـا قيس بن رفاعه که در ميان قبيله بنی جشم دارای اسم و رسمی بود بـا گروه زيادی از بنی جشم به سرزمين غابه درآمد و در فکر بود تـا قبيله قيس را برای جنگ با رسول خدا در آن جا گرد آورد.
اين خبر که به گوش رسول خدا رسيد؛ مرا با دو نفر ديگر از مسلمانان مامور کرد که به دان جا برويم و اوضاع و احـوال آن مرد اطلاعاتی به دست آوريم. بدين ترتيب ما از مدينه خارج شديم و اسلحه خود را که تير و شمشير بود؛ بـرداشته به راه افتاديم. نزديکی های غروب بود که به دان جا رسيديم. من در آن نزديکی در جائی کمين کرده و به آن دو نفر هم گفتم: در جائی کمين کنيد و هرگاه صدای تکبير مرا شنيديد و ديديد که من حمله کردم؛ شما هم تکبيرگويان حمله کنيد.
ما هم چنن در کمين گاه خود مانديم تا پاسی از شب گذشت و قبيله بنی جشم چـوپانی داشتند که حيوانات آن ها را می چرانيد. اتفاقا در آن شب چوپان آن ها تا آن موقع از صحرا برنگشته بود و آن ها نگران حال او شده بودند؛ ناگاه ديدم رفاعه بن قيس از جا برخاسته و شمشير خود را به گردن آويخت و به آن ها گفت: من به دنبال چوپان می روم تا ببينم چه به سرش آمده... رفاعه پس از اين گفتگو برخاست و روان شد؛ تا چون مقابل من رسيد من خود را آماده کرده و تيری به کمان گذاردم و قلبش را هدف قرار دادم و چون تير به قلب او خورد بدون اين که سخنی بگويد نقش برزمين شد و من به سوی او دويده سرش را جدا کردم و بانگ تکبير را بلند کرده بـه قبيله او حمله کردم. آن دو رفيق من هم تکبيرگويان از سوی ديگر حمله کردند که ناگاه افراد قبيله مزبور فرياد زنان رو به فـرار گذاردند و آن چه توانستند از زن و فرزند و بارهای سبک وزن به همراه خود بردند و مابقی اموال ايشان کـه تعداد زيادی شتر و گوسفند بود نصيب ما شد و ما آن ها را برداشته با سر رفاعه بن قيس به نزد رسول خدا آورديم.
پيغمبر اکرم سيزده شتر از آن شتران برای کمک در مهريه زنی که گرفته بودم؛ به من داد و من با پول آن ها توانستم همسرم را به خانه آورم.
7- کشتن ابوعفک (صفحه 411):
ابوغفک يکی از افراد قبيله بنی عمرو بن عوف؛ تيره ای از بنی عبيده بود که چون رسول خدا (ص) حارث بن صامت را کشت؛ نفاق درونی خـود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمت رسول خدا (ص) سرود.
رسول خدا (ص) کـه آن اشعار را شنيد؛ فرمود: کيست که شر اين خبيث را از من دور کند؟ سالم بن عمير؛ يکی از افراد همان قبيله بنی عمربن عوف به دنبال اين کار رفت و ابوعفک را به قتل رسانيد.
8- قتل يک زن شاعره (صفحات411 و 412):
مردی از بنی خطمه او را بـه زنی گرفته بود و چون جريان قتل ابوعفک را شنيد؛ منافق شد و درباره عيب جوئی مسلمانان و ديانت مقدس اسلام اشعاری گفت: رسول خدا (ص) که آن اشعار را شنيد؛ فرمود: آيا کسی نيست که انتقام مرا از دختر مروان بگيرد؟ مردی از بنی خطمه که نامش عميربن عدی بـود و در محضر رسول خدا (ص) نشسته بود؛ اين سخن را از رسول خدا شنيد. و چون شب فرا رسيد به خانه آن زن رفت و او را به قتل رساند. و چون صبح شد به نزد آن حضرت آمده؛ عرضه داشت: يا رسول الله من آن را کشتم. حضرت فرمود: ای عمير؛ خدا و رسولش را ياری کردی؟!
ایشون عین حقیقت رو گفتن فقط مسلمونا نمیدونم چرا نیخوان قبول کنن که قرآنشون همینه. کلا دین ها همینن و به اسم دین کشتن و مقطع عضو کردن
ReplyDelete