در سال 1029هق، یکی از روحانیان افراطیِ طایفۀ شیخاوند بهنام سیدمحمد، با دستیاریِ چندتَن از سران آن طایفه در گیلان فتنهای برپا کرد، که ممکن بود به جنگ داخلی و کُشتار منتهی گردد. سیدمحمد، به قولی خود را نایب و رسول امام دوازدهم میشمرد.
چون نسب طایفۀ شیخاوند مستقیماً به شیخصفیالدین اردبیلی میرسید، و با سلاطین صفوی خویشاوندی نزدیک داشتند، طرف توجه و احترام طوایف و سران قزلباش بودند. سیدمحمد، شاهعباس را بیدین و ستمکار و مردمفریب میشمرد. او میگفت قیام کردهاست تا بیدینی و ستمکاری را براندازد و تمام کفار و پیروان ادیان باطل را، که در ایران گرد آمدهاند بکُشد، و مذهب شیعه را به قوتِ شمشیر، در همۀ جهان حکمروا سازد. سیدمحمد، نخست چندتَن از مریدان خاص خود را به رسالت، روانۀ مازندران کرد تا ظهورش را بشارت دهند و شاه را به اطاعت او بخوانند! ضمناً؛ فرمانی بهنام شاهعباس نوشته و در ضمنِ نصایح و مواعظ بسیار، بدو امر کردهبود که از گناهان خود توبه کند و بیتأمل به خدمت و اطاعت وی کمر بندد!
شاهعباس دریافت که اگر با نایب امامزمان آشکارا به مخالفت برخیزد، سادگی و احساسات مردم نسبت به شخص وی، فتنۀ بزرگی برپا خواهد کرد. به همین منظور؛ پس از مدتی شیخ را با احترام به مازندران دعوت کرد و در آنجا سربازان او و یارانش را گردن زدند و دوران امامت و نیابت او به پایان رسید...!
منبع: کتاب سفرنامۀ پیترو دلاواله
No comments:
Post a Comment