هزار و چهار صد سال پیش مردم در صحراها میزیستند
در خیمه ها می آرمیدند و شب های تاریکشان را
با سوزاندن روغن و چوب روشن میکردند
چیزی نمیدانستند جز گله چرانی و جنگ و به اسارت گرفتن اسیر جنگی
میکشتند، میجنگیدند، پیکار میکردند و ازدواج میکردند
هزار و چهارصد سال پیش
برایمان داستانها و شرح حالات و احادیث و متونی بجا گذاشتند
به ما گفتند که اینها مقدسند همانطور که پیشینیان ایشان به آنها گفتند
و حال بعد از 1400 سال از ما میخواهند که مانند آنان بیاندیشیم
مانند آنها لباس بر تن کنیم و مانند آنها زندگی کنیم
مانند آنها با یکدیگر بجنگیم و پیکار کنیم
و همانطور ازدواج کنیم که آنان میکردند
پس از 1400 سال تزویر و ریا از ما میخواهند
به همان چیزی باور داشته باشیم که به ما به ارث رسیده
هزار و چهار صد سال است
که در دعاهای مان نفرین کردیم و دشنام دادیم یهودی و نصارا را
سر به آسمان آرزو کردیم مرگ و نار و مار شدنشان را
و صد افسوس این ماییم که از دست دادیم تمام وحدت و همبستگی را
دست به دعا شدیم که خراب شود سرزمین هایشان بر سرشان
و حال این ماییم که بی سرزمین ماندیم
دعا کردیم که اسیر و آواره شوند زنانشان
و حال این زنان مسلمانند که اسیر و آواره اند
هزار و چهارصد سال است که برای بارش باران دعا کردیم اما افسوس که باران همه جا بارید بجز در دیار مسلمین
هزار و چهارصد سال زکات دادیم
و هر سال تهیدستی و بدبختی در بلاد مسلمین بیشتر شد
آه ای ملت خفته آنانی که نفرینشان کردید و مرگشان را خواستید به فضا رسیدند
و روی سطح قمر خوابیدند.
اتم را شکفتند و انقلاب دیجیتالی را آفریدند
و تمام این مدت چیزی برای شماها مهم نبود
به جز آلت تناسلی تان
همچنان در حال تفحص و تفکرید
که انسان چگونه با کدام پا باید قدم در مستراح بگذارد
و چه چیزی بجز زن و سگ سیاه وضو و غسل تان را باطل میکند
هنگامی که علمای مان عمیقا در بحر تفکر غوطه ور شدند
به جهاد نکاح رسیدند و به ازدواج با نزدیکان و ..
از پستان زن به مرد بالغ شیر دادن و انجام آخرین رابطه جنسی با زن شوهر مرده.
کتاب ها نوشتند که روش صحیح برقراری رابطه جنسی با زن چیست
و جماع با حیوانات چگونه است.
آه ای ملت خفته آیا به عقل خود این حق را نمیدهید
که با آگاهی و علم و دانش و تکنولوژی اطراف ما باز و روشن شود.
آیا براستی بعد از 1400 سال عقل و منطق ما باید اسیر و دربند باشد؟
وقتیکه اسب را برای بارکشی میخواهیم
و الاغ را برای مسابقه نه خیری به ما میرسد و نه چیزی دستگیرمان میشود.
شاعر فقید سوری «محمد الماغوط »
No comments:
Post a Comment