Thursday, May 21, 2020

67 - داستانی از مهدی یعقوبی



بعد از ظهر غمگینی بود و صمد روی ایوان به پشتی لم داده بود و اعصابش از پارازیت های رادیو داغان . از بیکاری  و در خانه نشستن کلافه شده بود و بدتر از همه چشم اندازهای تاریک آینده . موهای سرش در زیر بار تشنج های عصبی هر روز سفید و سفیدتر میشدند و بر پیشانی اش چین و چروک .  مدتها هم میشد که از مهین خبری نداشت . نه تلفنی و نه نامه ای .  شماره تلفنی هم که برای تماس داده بود دیگر کار نمی کرد و تنها بوق های ممتد میزد .

مش کریم که در حیاط مشغول آب دادن گلها و متوجه حال و هوایش شده بود . آبپاش را گذاشت به زمین و کتش را در آورد و چند بار تکاند . رفت در پاشویه آبی زد به سر و صورتش و نرم نرمک از پله ها آمد بالا  . زنش را صدا زد که دو تا چای برایشان بیاورد .  سپس رفت کنار صمد . لبخندی زد و کنارش نشست :
- فک میکنی اینا راس میگن ،
- منظورت چیه
- منظورم مجاهدینه که میگن ، چن ماه دیگه آخوندا سرنگون میشن و گورشونو از مملکت گم

- من که چشام آب نمی خوره ، کسی جرئت نداره پاشو به خیابون بذاره ، همه ترسیدن ، تا بگی بالا چشمشون ابروئه ، نیست و نابودت می کنن . اینام فقط شعر و شعار میدن . خودشون بهتر از همه میدونن که باختن . نباید بی کله و با تحلیل های آب دوغ خیاری دس به اسلحه میبردن . این ملاها از یه کتاب و  نشریه بیشتر از گلوله ها میترسن . از خداشون بود که اینا دس به سلاح ببرن تا سلاخیشون کنن  . این ترق و تورق ها  باعث شده که جاپاشونو سفت و سخت تر بشه .
- میگی گول آخوندا رو خوردن
- اونا آدمای شجاع و صادقی هسن . اما این جونورای عمامه به سر رو خوب نشناختن . هزار تا مث اونارو میبرن لب چشمه و تشنه بر میگردونن . این مردمی که عکس امامشونو تو ماه میدیدن هنوز بهش باور دارن . انقلاب که با شعر و شعار به پیش نمی ره . باید میذاشتن کارد به استخوون مردم میرسید و این مردکو خوب میشناختن ،  بعدش میتونستن کارا را پیش ببرن   . یادت نمی آد . اول گفتن چن ماه این جک و جونورا نابود میشن . بعد گفتن چن ماه دیگه بعد و بعد ....  چی شد . آب در هاون کوبیدن . مش کریم یک دست صدا نداره . این سنگ بزرگی رو که بلن کردن رو پای خودشون می افته که افتاده . هر کی ام بهشون بگه ، آقایون خشت اول گرنهد معمار کج  تا ثریا می رود دیوار کج . تو رو می چسبونن به ریش آخوندا .
- چایتو بخور ، سرد شده . من چه خوشباور بودم بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری گفتم کار تمومه . یه چن مدتیه دیگه از اون عملیاتای بزرگ هم خبری نیس . مردمم سرشونو گذاشتن تو لاک خودشون . با این کشت و کشتارا  بدجوری ازشون چشم زهره گرفتن .

No comments:

Post a Comment