Wednesday, August 10, 2011

جریان قتل فرخی یزدی شاعرلب دوخته و روزنامه نگار بیباک


فرخی یزدی  ( 1268 یزد 25 مهر 1318 ) شاعر لب دوخته و روزنامه نگار بیباک در صدر مشروطیت و نماینده مردم یزد در دوره هفتم مجلس شورای ملی بود . علوم مقدماتی را در شهر زادگاهش آموخت و سپس در مکتبخانه و چندی در مدرسه مرسلین انگلیسی تحصیل کرد . او از نوجوانی سر پرشوری داشت و بر علیه آنچه بی عدالتی بود بر می شورید .  در سن 15 سالگی به دلیل اشعاری که علیه مدرسان و مدیران مدرسه یزد می سرود از مدرسه اخراج شد . بر اثر همین بیباکی و سرودن اشعار علیه ظلم و بی عدالتی و بقولی اسائه ادب به حاکمان ستمکار دو سالی در زندان بسر برد .

آنچه در زیر می آید گزارش فتح الله بهزادی پزشکیار وقت بیمارستان زندان موقت شهربانی در مورد نحوه به قتل رساندن فرخی یزدی  در جریان دادگاهی که پس از سقوط رضا شاه از سلطنت برای یافتن قاتلان تشکیل شده بود میباشد . این شاعر آزادیخواه و بیباک را قبل از کشتن تحت عنوان بیمار  در  حمام بیمارستان زندان موقت شهربانی  بستری نمودند تا طرح و نقشه های شوم و ضد انسانی خود را در انظار عمومی عادی جلوه دهند .
*****
فتح الله بهزادی چنین گفته است : 

  « ...... قبلا از طرف اداره زندان محمد یزدی سرپاسبان آمده ، شیشه های پنجره اطاق حمام را گل سفید زده و پنجره های اتاق حمام را گرفته و مسدود نمودند . و روز 18/7/21 فرخی را به آن اطاق انتقال دادند و دستور دادند که کسی حق ندارد به اطاق حمام داخل شود ودرب راقفل کردند و کلیدش را همراه بردند و نزد پایور نگهبانی بود و هر وقت که برای معاینه و دادن دستور دوایی لازم بود به پایور نگهبانی اطلاع داده و باحضور آنها غذا و دوا داده می شد و مجددا درب را قفل و و کلید آن را با خود می بردند تا روز 18/7/24 ساعت 17/30 { ساعت پنج و نیم بعد از ظهر } بر حسب دستور یاور بردبار ، رئیس زندان موقت مرا مامور کردند که به منزل سلطان متنعم ، پایور زندان بانوان رفته و از او عیادت کنم . بنده هم حسب الامر به وسیله اتومبیل الری به منزل نامبرده عازم شدم و در موقع رفتن به دکتر احمد که در بیمارستان بوده اظهار داشتم که طبق این یادداشت برای عیادت متنعم می روم قریب دو ساعت در منزل متنعم بودم و دستورات دوایی نیز به ایشان دادم و با همان اتومبیل که آمده بودم مراجعت کردم . دیدم پزشک احمدی هم نیست . از علی سینکی سئوال کردم چرا دکتر احمدی نماند ؟ شاید اتفاقی رخ بدهد علی سینکی جواب داد پس از رفتن شما پایور نگهبان دستور داد که ملافه های بیماران را جمع کرده اند بردار و چون از زندان بانوان انفرمیه خواسته اند به فوریت به آنجا برو و من هم از زندان خارج و با همان ملافه ها که برای شستن جمع شده بود با خود به زندان بانوان برده و پس ازمراجعت به زندان دیدم که پزشک احمدی نیست . من { فتح الله بهزادی } از علی سینکی سئوال کردم که احمدی کجاست ؟ گفت رفته است . از پشت پنجره بیمارستان صدا کردم که کلید را بیاورید تا شام فرخی را بدهیم . جواب دادند که فرخی گفته است امشب شام نمی خورم . ساعت بین نه ونیم و ده بود که نیرومند وارد زندان شده و پایورنگهبان هم از عقب ایشان بودند . صبح که آقای دکتر هاشمی آمدند پس از آنکه تمام اتاق را بازدید نمودند برای عیادت فرخی آمد دم پنجره بیمارستان بنده صدا زدم آژدان کلید را بیاورید که هم چای فرخی را بدهم و هم دکتر او را معاینه کند . کلید را آوردند درب اتاق فرخی را باز کردند . دکتر هاشمی به جلو بنده از عقب ایشان پایور نگهبان یزدی هم از رفقای ما داخل شده و علی سینکی هم با ما بود . مشاهده کردم که فرخی روی تخت بر خلاف همیشه دراز کشیده است . چون همه روزه که وارد می شدیم به پا ایستاده و پس از سلام و تعارف چند بیتی اشعار و رباعی که ساخته بود برای ما می خواند  . وضعیت فرخی این طور بود : یک پایش از رخت آویزان و یک دستش روی تنه و جلو یقه پیراهم ، یک دست دیگر او روی شکم ، چشمانش باز و گود افتاده بود . از مشاهده این وضعیت دکتر هاشمی و من و علی چنان تکان خوردیم که یزدی و پایور نگهبان که همراه ما بودند ملتفت به این موضوع شدند و پس از اینکه از اطاق خارج شدیم دکتر هاشمی با حالت رنگ پریدگی باقی بود . وقتی فرخی را مرده مشاهده کردم  چون انتظار دیدن چنین وضعیتی را نداشتم تکان سختی خوردم و دکتر هاشمی مدت یک ساعت در حالت بهت بود و پشت میز نشسته ولی نمی توانست دفتر نگهبان و نسخه را بازدید کند . روز قبل از فوتش وقتی وارد اتاق فرخی شدیم فرخی به پا ایستاده تا دم درب ما را مشایعت کرد . من با علی سینکی که خارج شدیم نزدیک بانک سپه بودیم  به علی گفتم بابا چطورشد که فرخی مرد و گفتم مگر آمپول کانف فرخی را که دستور دادم و دکتر هاشمی داده بود به او نزدید ؟ گفت آمپول را دکتر احمدی از من گرفت و گفت من خودم به فرخی می زنم و آمپول را از من گرفت و آنچه بنده می دانم از روی ایمان عرض کنم این است که فرخی به مرگ طبیعی نمرده و غیر طبیعی مرده است و تا آن تاریخ معمول نبوده که دکتر احمدی آمپول را از علی سینکی یا انفرمیه های دیگر بگیرد و مثل مورد فرخی خودش به بیمار تزریق کند  ( دکتر احمدی صریحا در بازجویی گفته است که من هیچ وقت آمپولی به بیمار تزریق نکرده ام و این کار مربوط به انفرمیه است ) بنا بر این دکتر احمدی فرخی را کشته است . »



No comments:

Post a Comment