Wednesday, August 06, 2014

سخنرانی نیما در اولین کنگره نویسندگان ایران




«درسال 1315 هجری، ابراهيم نوری، مرد شجاع وعصبانی، ازافراد يكی از دودمان های قديمی شمال ايران محسوب می شد. من پسربزرگ او هستم. پدرم دراين ناحيه به زندگانی كشاورزی و گله داری مشغول بود. در پائيز همين سال، زمانی كه او در مسقط الراس ييلاقی خود "يوش" منزل داشت، من بدنيا آمدم. پيوستگی من از طرف جده، به گرجی های متواری، از دير زمانی در اين سرزمين، می رسد.
زندگی بدوی من در بين شبانان و ايلخی بانان گذشت، كه به هوای چراگاه به نقاط دور ييلاق و قشلاق می كنند و شب بالای كوهها ساعات طولانی باهم دور آتش جمع می شوند.
ازتمام دوره بچگی خودم، جز زد و خوردهای وحشيانه و چيزهای مربوط به زندگی كوچ نشينی و تفريحات ساده آنها، در آرامش يكنواخت و كور و بی خبر از همه جا، چيزی ندارم.

درهمان دهكده كه متولد شدم، خواندن ونوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفتم. او مرا در كوچه باغ ها دنبال می كرد و بباد شكنجه می گرفت. پاهای نازك مرا به درخت های گزنه دار می بست، با تركه های بلند می زد و مرا مجبور می كرد به از بر كردن نامه هائی كه معمولا خانواده دهاتی به هم می نويسند. خودش آنها را بهم چسبانيده و برای من طومار درسی درست كرده بود.
يكسال كه به شهرآمده بودم، اقوام نزديك من، مرا به همياری برادر از خود كوچكترم "لادبن" به يك مدرسه كاتوليك وا داشتند. آنوقت اين مدرسه در تهران به مدرسه عالی "سن لوئی" شهرت داشت.
دوره تخصص من از اينجا شروع می شود. سالهای اول زندگی مدرسه من به زد و خورد با بچه ها گذشت. وضع رفتار و سكنات من، كنارگيری و حجبی كه مخصوص بچه های تربيت شده در بيرون شهراست؛ موضوعی بود كه در مدرسه مسخره بر می داشت. هنر من خوب پريدن و با رفيقم حسين پژمان (شاعر بزرگ سبک کلاسیک شعر ایران) فرار از مدرسه بود. من در مدرسه خوب كار نمی كردم، فقط نمرات نقاشی به داد من می رسيد. اما بعدها، درهمان مدرسه، مراقبت و تشويق يك معلم خوشرفتار، كه نظام وفا، شاعر بنام امروز باشد، مرا به خط شعر گفتن انداخت.
اين تاريخ مقارن بود با سال هائی كه جنگ بين المللی ادامه داشت. من در آنوقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم. شعرهای من در آنوقت به سبك خراسانی بود، كه همه چيز در آن يك جور و بطور كلی دور از طبيعت واقع و كمترمربوط به خصايص زندگی شخص گوينده وصف می شود.
آشنائی با زبان خارجی راه تازه را در پيش چشم من گذاشت. ثمره كاوش من در اين راه، بعد از جدائی از مدرسه و گذرانيدن دوران دلدادگی بدانجام، ممكن است درمنظومه «افسانه» من ديده شود. قسمتی ازاين منظومه درروزنامه دوست شهيد من "ميرزاده عشقی" چاپ شد. ولی قبلا درسال 1300 منظومه ای بنام « قصه رنگ پريده» را انتشارداده بودم.
من پيش ازآن شعری در دست ندارم. در پائيز سال 1301 نمونه ديگر از شيوه كارخود «ای شب» را، كه پيش از اين تاريخ سروده بودم و دست بدست خوانده و رانده شده بود، درروزنامه هفتگی « نوبهار» ديدم.
شيوه كار درهركدام ازاين قطعات تير زهرآگينی، مخصوصا درآنزمان بطرف طرفداران سبك قديم بود. طرفداران سبك قديم آنها را قابل درج و انتشار نمی دانستند.
با وجود آن، سال 1324 هجری بود كه اشعار من صفحات زياد منتخبات آثار شعرای معاصررا پركرد. عجب آنكه نخستين منظومه من «قصه رنگ پريده» هم كه از آثار بچگی بشمارمی آيد در جزو مندرجات اين كتاب و در بين نام آن همه ادبای ريش و سبيل دارخوانده می شد و بطوری قرارگرفته بود كه شعرا و ادبا را نسبت به من و مولف دانشمند كتاب (هشترودی زاده) خشمناك می ساخت، مثل اينكه طبيعت آزاد پرورش يافته من درهر دوره از زندگی من بايد با زد و خورد باشد.(خنده حضار)
انقلابات، حوالی سال های 299- 300 درحدود شمال ايران، مرا از هنر خود پيش از انتشار اين كتاب دور كرده بود. من دوباره به طرف هنر خود می آمدم .
اين تاريخ مقارن بود با آغاز دوره سختی و فشار برای كشور من. ثمره ای كه اين مدت برای من داشت اين بود كه من روش كار خود را منظم تر پيدا كنم: روشی كه در ادبيات زبان كشور من نبود و من به زحمت عمری در زير بار خودم و كلمات و شيوه كار كلاسيك راه را صاف و آماده كرده و اكنون درپيش پای نسل تازه نفس می اندازم.
دراشعار آزاد من وزن و قافيه به حساب ديگر گرفته می شوند. كوتاه و بلند شدن مصرع ها در آنها، بنا برهوس و فانتزی نيست. من برای بی نظمی هم به نظمی اعتقاد دارم. هركلمه من از روی قاعده دقيق به كلمه ديگر می چسبد. شعرآزاد سرودن برای من دشوارتر از غير آن است.
مايه اصلی اشعار من رنج من است. به عقيده من، گوينده واقعی بايد آن مايه را داشته باشد. من برای رنج خود و ديگران شعرمی گويم. كلمات و وزن و قافيه درهمه وقت برای من ابزارهائی بوده اند كه مجبور به عوض كردن آنها بوده ام، تا با رنج من و ديگران بهترسازگار باشد.
در زندگی من، از جنس رنج های ديگران هم سهم هائی هست؛ بانوی خانه و بچه دار و ايلخی بان و چوپان نا قابل نيستند. وقت پاكنويس برای من كم است. اشعارمن متفرق بدست مردم افتاده، يا در خارج كشور توسط زبان شناس ها خوانده می شود.
ازسال 1317 به بعد در جزو هيئت تحريريه «مجله موسيقي» بوده ام و به حمايت دوستان خود در اين مجله اشعار خود را مرتبا انتشارداده ام.
من مخالف بسيار دارم- می دانم، چون خودم بطور روزمره دريافته ام، مردم هم بايد روزمره دريابند. اين كيفيت تدريجی و نتيجه كاراست. مخصوصا بعضی از اشعارمخصوص تر به خود من، برای كسانی كه حواس جمع درعالم شاعری ندارند مبهم است. اما انواع شعرهای من زيادند، چنان كه ديوانی به زبان مادری خود، به اسم «روجا» دارم. می توانم بگويم من به رودخانه شبيه هستم، كه از هر كجای آن لازم باشد بدون سروصدا می توان آب برداشت.
خوش آيند نيست اسم بردن از داستانهای منظوم خود به سبك های مختلف، كه هنوز بدست مردم نيامده است. باقی شرح حال من همين می شود:
درتهران می گذرانم. زياد می نويسم، كم انتشارمی دهم و اين وضع مرا از دور تنبل جلوه می دهد